لایمکن الفرار من حکومتک!

ساخت وبلاگ
    بیان: تنها دارنده نشان عالی سرآمد در کشور بیان: برترین شرکت نرم‌افزاری ایران به انتخاب سومین دوسالانه جوایز فناوری بیان: برگزار کننده مسابقه بین المللی با حضور برنامه‌نویسان برتر ۱۰۳ کشور جهان بیان: برگزیده جشنواره ملی ارتباطات در محور خدمات نوین بیان: برترین ارائه دهنده سرویس وبلاگ کشور به انتخاب جشنواره ملی رسانه‌های دیجیتال دارنده نشان بلورین از جشنواره رسانه‌های دیجیتال آموزش لایمکن الفرار من حکومتک!...ادامه مطلب
ما را در سایت لایمکن الفرار من حکومتک! دنبال می کنید

برچسب : بلاگ, نویسنده : cbarbam2 بازدید : 27 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1396 ساعت: 23:05

می گویند از جمله ویژگی های مدرنیت بازاندیشی ست.حالا فکرش را بکنید یک نفر میل به بازاندیشی را از قبل توی ذاتش داشته باشد.در یک جامعه رو به مدرن شدن، این میل مزید بر علت می شود و تغییر مداوم افکار و عقاید این طفلک، باعث می شود هر روز بعدِ برخاستن از خواب، با یک خودِ جدید و ناشناخته روبرو شود... . دوست داشتم روی این عکس داستانی بنویسم. یعنی همین مفهومی را که ریختم توی قالب این چند خط، تبدیل بکنم به یک داستان. ولی تازگی ها فهمیده ام که داستان نوشتن کارِ سختی ست و من از کارهای سخت متنفرم. قبلا، از این جهت به داستان نویسی علاقه داشتم که فکر می کردم کار آسانی ست و فرمول و قاعده خاصی ندارد. چون من از کارهایی که فرمول و چهارچوب و قاعده دارند بدم می آید. آن روز هم یکی از اساتید کلاس داستان خوب مچم را گرفت. گفت یکسری از کلماتی که توی داستان ریخته ای اصلا به زبانِ داستان نویس ها نمی خورد! به زبان مقاله نویس هاست. و این یعنی من بلاتکلیفم بین اینکه تبدیل بشوم به یک نویسنده ی ادبیات داستانی یا یک پژوهشگر. در اصل من بین خیلی چیزها بلاتکلیفم. و بلاتکلیفی بدترین رنج دنیاست. به نظرم توی برزخ هم برای لایمکن الفرار من حکومتک!...ادامه مطلب
ما را در سایت لایمکن الفرار من حکومتک! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbarbam2 بازدید : 13 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 23:43

می گوید: میشه بپرسم شما چه پوششی دارید؟ می گویم: چادر، مانتو... چه فرقی می کنه؟ می گوید: خب زیاد فرقی نمی کنه ولی من دوست دارم زنم چادری باشه. می گویم: شما مذهبی هستین؟ می گوید: والا من ادعایی ندارم می گویم: چرا تعارف می کنید، خب اگر مذهبی هستین بگید تا چه حد؟ می گوید: منظورتون اینه که چقدر هیئت و اینا می رم؟ _مکث می کنم_ می گویم: از کی به مذهب گرایش پیدا کردین می گوید: از همون بچگی می گویم: تا حالا شده به اعتقادات تون شک کنید؟ می گوید: نه خدا رو شکر هیچوقت نشده می گویم: آها. باشه. موفق باشید. می گوید:  چی شد؟  می گویم: چی، چی شد؟ می گوید: خواستگاری دیگه! یه تاریخی تعیین کنید برای جلسه خواستگاری. باور کنید من برعکس شما خیلی کم توقع هستم و اصلا مته به خشخاش نمی ذارم. فقط دوست دارم زنم چادری باشه و بره سر کار. همین. موبایلم را خاموش می کنم، می روم توی رختخواب دراز می کشم و به سقف خیره می شوم. از نظر دیگران چیزی توی سقف نیست ولی من خیلی چیزها را آن تو می بینم. خیلی چیزها را! مثلا دختری را که دارد می رود توی افق محو شود... ! #قصه طور لایمکن الفرار من حکومتک!...ادامه مطلب
ما را در سایت لایمکن الفرار من حکومتک! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbarbam2 بازدید : 25 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 23:43

این روزها احساس کودکی نو پا را دارم که تازه، قدم برداشتن و تجربه کردنِ زندگی را یاد گرفته است. این روزها به مفاهیم کهنه ی ذهنم دوباره فکر می کنم. آن ها را زیر لب تکرار می کنم و دنبال مصادیق تازه ای می گردم. این روزها سعی می کنم پرخوری های فکری* ام را جبران کنم. این حجمِ غذاهای انباشته شده در ذهنم را نشخوار کنم و رنجِ این سوءهاضمه ی دردناک را تخفیف ببخشم. این روزها کمتر فکر و خیال می کنم و می گذارم ذهنم بیشتر آزاد و خالی بماند.   این روزها تازه دارم می فهمم که دسته بندی کردن پدیده ها و آدم ها کار ساده ای نیست. شناخت کار ساده ای نیست. پیچیدگی انسان را تازه دارم لمس می کنم و پیچیدگی روح خودم را. این روزها دارم خودم را بیشتر می شناسم. این روزها لدت می برم از شکستن بعضی چهارچوب های سف و سخت فکری ام. فلانی مذهبی است، فلانی روشنفکر است، فلانی فاشیست است و و و . نه! این جمله ها را نمی توان به همین راحتی استعمال کرد! مذهبی یعنی چه؟ روشنفکر دقیقا کیست؟ آدمی را که تا دیروز لاقید و بی مذهب می دانستم، امروز رگه هایی از متشرع بودن را در او می بینم. رگه هایی آنچنان عمیق که لامذهبی اش را زیر سوال می لایمکن الفرار من حکومتک!...ادامه مطلب
ما را در سایت لایمکن الفرار من حکومتک! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbarbam2 بازدید : 15 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 23:43

سرما از تمام درزهای در و دیوار و پنجره خودش را می چپاند تو و می خزد زیر پتوها و لباسها و نهایتا پوست مان. هر کدام مان می رویم بیرون و وقتی برمی گردیم بی برو برگرد این جمله را می گوییم: «اصلا تو عمرم همچین سرمایی ندیدم.» بابا چند تا لباس روی هم پوشیده، با این حال مدام می چسبد به بخاری و شعله اش را تا آخر زیاد می کند. مامان پشت سرش در می آید و شعله را کم می کند. دعوایشان که می شود بابا می گوید: «ولمون کن زن! سلامتی مهمتره یا پول گاز؟» مامان حرف را عوض می کند و می گوید: « برو چهارپایه رو بیار بذار زیر پات این دریچه کولر رو کیپ کن. هرچی سرماست داره از اون تو میاد.» بابا می رود سروقتِ کارتن شکلاتی که عمه چند روز پیش برایمان آورده است. قیچی را برمی دارد که پاره اش کند. مامان سر می رسد و جلویش را می گیرد: «چیکار میکنی مرد! حیفه، پاره ش نکن. این همه روزنامه» راست هم می گوید. 30 هزارتومان بابتش پرداخت کرده اند. داخلش جز 20 تا دانه شکلات تخته ای چیز دیگری پیدا نکردیم. قیمت این 20 تا شکلات نهایتا 10 هزار تومان بشود. پس 20 هزار تومانش پای همین جعبه و بند و بساطش رفته است.  بابا با بی حوصلگی می لایمکن الفرار من حکومتک!...ادامه مطلب
ما را در سایت لایمکن الفرار من حکومتک! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbarbam2 بازدید : 14 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 23:43

آدم پیش خودش فکر می کند دنیا هر چه رو به مدرن تر شدن پیش می رود، انسان ها آزادتر می شوند. فکر می کند، همین که از قید و بند سنت ها و قضاوت ها آزاد شد، قدرت انتخاب و اختیارش بالاتر می رود. اما وقتی عمیق می شوی، می بینی که اینطور نیست. سنت ها می روند، نظم مدرن حاکم می شود، دستبندهای فولادی جای خودشان را به سلول های انفرادی با گزینه های معین می دهند! در دنیای مدرن حتی اگر به 99 زبان زنده ی دنیا مسلط باشی اما از انگلیسی چیزی نفهمی، انگار که بی سوادی! تو مجبوری انگلیسی یاد بگیری و بچه هایت را از کودکی به کلاس های زبان بفرستی. در دنیای مدرن نمی توانی هر لباسی دلت خواست بپوشی. مثلا در شهری مثل تهران اگر لباس محلی ات را بپوشی طرد می شوی. در عوض پوشیدنِ شلوار پاره یا هر لباس عجیب و غریبی که در استیج های مد پوشیده شده، روی جلد صفحات مد رفته باشد و یا سلبریتی ها به تن کرده باشند، موجه است. پس آزادی چندانی در انتخاب لباس نداری. حتی اگر در پاریس یا نیویورک باشی باید چهارچوب هایی نانوشته ی جهانی را رعایت کنی. زیبایی در دنیای مدرن تعریف خاص خودش را دارد. بخصوص برای زنان؛ اندام تو باید به همان لاغری لایمکن الفرار من حکومتک!...ادامه مطلب
ما را در سایت لایمکن الفرار من حکومتک! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbarbam2 بازدید : 19 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 23:43

احساس می کنم چراغِ وجودم کمی روشن شده :)))

مفهوم این جمله را فقط کسانی می فهمند که وبلاگ قبلی ام را دنبال می کردند.
و الان مثلا کم کم دارم زمینه چینی می کنم برای پایین آمدن از پشتِ بام و منهدم کردن این وبلاگ.

ای وای بر من!
 :/

لایمکن الفرار من حکومتک!...
ما را در سایت لایمکن الفرار من حکومتک! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbarbam2 بازدید : 26 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 23:43

تازه دوربین عکاسی خریده بودم. به ذهنم رسید، یکسر بروم به روستای زادگاهم در اطراف ایالت وایادولید، که مناظر بکری داشت. آن روز تا ظهر عکس­ های زیادی گرفتم. بعد از خوردن ناهار در غذاخوریِ کوچک روستا، یکهو به فکرم رسید بروم مزرعه­ ی آقای استیون، دیداری با «ماری» تازه کنم و چندتایی عکس ازش بگیرم. بعد از ظهر بود و پسرها به عادت همیشگی توی محوطه فوتبال بازی می کردند. وقتی به ماری گفتم می­خواهم چه کار کنم، وحشت کرد. دستش را گرفتم و کشان کشان آوردم چند متر جلوتر از خانه. طوریکه پسرها و ساختمان بروند توی بک گراند. نمی توانست خوب ژست بگیرد. خشک و جدی می­ ایستاد.  بهش می گفتم:«خودت رو رها کن، فکر کن اینجا هیچکس نیست جز من و تو».  فایده ­ای نداشت، نمی­توانست. رفتم بازوهایش را گرفتم و سعی کردم بدنش را کمی از آن حالت خشک و جدی بیرون بیاورم. بدتر دست و پایش را گم کرد و بدنش خشک ­تر شد. لجم گرفته بود.گفتم:«ماری، جانِ من انقدر عصا قورت داده واینستا! می­ بینی که عکاس منم! دوست دوران بچگیت. سعی کن خودت باشی. قول می دم عکس خوبی از آب دربیاد. مثل همون عکس­هایی که آقای لردل میذاره پشت ویترین مغازه­ ش».  این لایمکن الفرار من حکومتک!...ادامه مطلب
ما را در سایت لایمکن الفرار من حکومتک! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbarbam2 بازدید : 22 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 3:39

گاهی درک این موضوع برام سخت می شد(و می شه) که چرا باید تا آخر عمر با اقوام و آشنایانی در ارتباط باشم که انتخاب شون دست من نبوده و با بعضی شون کمترین سنخیتی ندارم. یا اصلا همین خانواده ی متشکل از پدر و مادر و احیانا خواهر برادر، که گاهی بدجوری باهاشون احساس غریبگی می کنی و خیلی چیزها رو نمی تونی بهشون بگی... . امروز فهمیدم خانواده به آدم یک چیزی رو می ده که هیچ گروه دوستی با افکار، عقاید، دغدغه ها و حتی روحیات مشابه نمیده.  یک چیزی که هنوز نمی تونم روش اسم بذارم. لایمکن الفرار من حکومتک!...ادامه مطلب
ما را در سایت لایمکن الفرار من حکومتک! دنبال می کنید

برچسب : خانواده,خانواده برتر,خانواده دکتر ارنست, نویسنده : cbarbam2 بازدید : 29 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 3:39

چندی پیش «دخیل هفتم عشق» نوشته ی محمد درودگر را خواندم. اول که شروع به خواندن کردم، اصلا فکرش را هم نمی کردم از این رمانِ عاشقانه ی نسبتا حجیم خوشم بیاید. درک نمی کردم آن همه توصیفات عجیب و غریب از عشق را؛ عشقی که این روزها در بساط های کافه چی ها کرور کرور ریخته است. به نوعی از روی یکنوع اجبار داشتم می خواندم. اما بعد از اینکه کتاب را تمام کردم و کنار گذاشتم، احساس کردم یک قسمتی از وجودم لای برگه هاش جا مانده است. انگار در آن زندان های تو در تو، حفره ای بود که قسمتی از مرا هم در خود کشید. قصه این بود که مردی چهل، پنجاه ساله داشت با سمند جدیدش راهِ خودش را می لایمکن الفرار من حکومتک!...ادامه مطلب
ما را در سایت لایمکن الفرار من حکومتک! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbarbam2 بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت: 23:14